به صدا درآوردن. ترنین. (تاج المصادر بیهقی) : ارغا، به بانگ آوردن شتر. (تاج المصادر بیهقی). اطنان،ببانگ آوردن تشت را. (منتهی الارب). انباض، ببانگ آوردن زه کمان. (تاج المصادر بیهقی). انباح، ببانگ آوردن سنگ. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به بانگ شود
به صدا درآوردن. ترنین. (تاج المصادر بیهقی) : ارغا، به بانگ آوردن شتر. (تاج المصادر بیهقی). اطنان،ببانگ آوردن تشت را. (منتهی الارب). انباض، ببانگ آوردن زه کمان. (تاج المصادر بیهقی). انباح، ببانگ آوردن سنگ. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به بانگ شود
آواکردن. فریاد کردن. - بانگ آوردن از...، آوا برآوردن از: چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته منم خو کرده با بوسش چنان چون باز برمسته. رودکی. - به بانگ آوردن، واداشتن به بانگ کردن. به صدا آوردن: سفال را به تپانچه زدن به بانگ آرید به بانگ گردد پیدا شکستگی ز درست. رشیدی سمرقندی. -
آواکردن. فریاد کردن. - بانگ آوردن از...، آوا برآوردن از: چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته منم خو کرده با بوسش چنان چون باز برمسته. رودکی. - به بانگ آوردن، واداشتن به بانگ کردن. به صدا آوردن: سفال را به تپانچه زدن به بانگ آرید به بانگ گردد پیدا شکستگی ز درست. رشیدی سمرقندی. -
عذر نابجا عرضه کردن. دست آویز یافتن. با دلایل نابجای شانه خالی کردن از امری: اگر بهانه آرد و آن حدیث قاید منجوق در دل وی مانده است، این حدیث طی باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343) ، بهبه الرجل به بهبههً، به به گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
عذر نابجا عرضه کردن. دست آویز یافتن. با دلایل نابجای شانه خالی کردن از امری: اگر بهانه آرد و آن حدیث قاید منجوق در دل وی مانده است، این حدیث طی باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343) ، بهبه الرجل به بهبههً، به به گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
به ثمر رساندن. ببار رساندن. درختی را بارور ساختن: نگهبان بود شاه گنج ورا ببار آورد شاخ رنج ورا. فردوسی. سیاوش بدو گفت کای بختیار درخت بزرگی تو آری ببار. فردوسی. تأثیر عدل او کند این ملک را چنان کز خار ظلم میوۀ عدل آورد ببار. سوزنی.
به ثمر رساندن. ببار رساندن. درختی را بارور ساختن: نگهبان بود شاه گنج ورا ببار آورد شاخ رنج ورا. فردوسی. سیاوش بدو گفت کای بختیار درخت بزرگی تو آری ببار. فردوسی. تأثیر عدل او کند این ملک را چنان کز خار ظلم میوۀ عدل آورد ببار. سوزنی.
به دست آوردن. در اختیار گرفتن. به دست کردن: باز دستم بزیر سنگ آورد باز پای دلم بچنگ آورد. انوری. ز شیرین مهر بردارم دگربار شکرنامی بچنگ آرم دگربار. نظامی
به دست آوردن. در اختیار گرفتن. به دست کردن: باز دستم بزیر سنگ آورد باز پای دلم بچنگ آورد. انوری. ز شیرین مهر بردارم دگربار شکرنامی بچنگ آرم دگربار. نظامی